دیشب خواب جنگ دیدم
انگار غزه بود
یه توپ سیاه بزرگ توی آسمون میدیدیم... و بعد جیغ میزدیم و منتظر انفجار میشدیم...
توی یه ساختمون بودیم... طبقه ی دوم انگاررمهمونی بود...
خواهرم با ما نبود... مادر نگرانش بود...
دختر دایی برگشته بود ایران، بچه هاش مونده بودن غزه و نمیدونست کجان...
خبر آوردن عمو علی شهید شده...
مادر انگار یهو ایمانش سرریز شد... گفت دیگه برا بچه ها که نیستن استرس نمیگیرم... نهایت اینه که شهید میشن...
توپهای سیاه بازم اومدن... هی نزدیکتر میشدن... و من مدام حس میکردم لحظه ی آخرمه...
چقدر خوابم طولانی بود... فقط همیناش یادمه چرا... عمیقا احساس میکردم وسط جنگم...
۱۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۱:۱۶